سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























کسوف دل

عجب ماه رمضانی شد امسال برای من. الان 26 روز از ماه رمضان گذشته و من باور نمی کنم این همه اتفاق برای من افتادر در این ماه. از ور زاول و سه ساعت نشتن روبه روی خانم صورت عمل کرده بیمارستان آتیه. روز سوم و شک وارد شده در بیمارستان. دو هفته سخت بیماری مادر و روز 20 هم تشنج و بیمارستان و ..... چند بار در این دو سه فته برای مادرم عزاداری کرده باشم خوب است؟ چندین بار شوک و ترسیدن و گریه و و حشت و استرس و از ایت دکتر به آن دکتر رفتن و نیافتن علت بیماری.

پدر و مادرم دچار بیماری های ناشناخته هستند که حتی بهترین دکتر در حوزه بیماری اشان گفت که دیگر از علم من خارج است. یکی از دوستان می گفت که چشم خورده اید. و عسرتان طولانی شده است. دیگر فقط در لحظه شادم و در لحظه غمگین می شوم.

حالا همه این سختی ها یک طرف فوامیل محترم که این روزها آمده اند خیلی برای من شگفت انگیزند. همه آن ها خودشان را صاحب مادر من  می دانند. همه از ساعت 4 تا 5 دم آی سی یو جمع می شوند برای ملاقات و فقط بعه هر کس یک سلام علیک می رسد. دکتر که از آی سی یو بیرون می آید من که می روم به طرف دکتر تا سوالی ازش بپرسم همه اشان با من به سمت دکتر حمله می کند. یکی اشان که بلااستثنا به همه دکترها می گوید: آقا یا خانم دکتر اگه چیزی هست راستش رو با ما بگید. کلن منتظر سوگواری کردن هستن. همه اشان هم کارشان این است که به من دستور می دهند فلان کار رو بکن، فلان حرف را بزن فلان سوال رو از دکترها بپرس. من هم کم نمی گذارم و هر کس بهم دستور می دهد را می برم و مجبورش می کنم که خودش کار درخواستی را انجام بدهم . به عبارتی آن ها را مدیریت می کنم.

دعوای من با پارکبان دم بیمارستان هم صحنه ای کاملا دیدنی بود. خب نمی دانم چرا همه را می خواهم به راه راست هدایت کنم و می خواهم حرام خواری نکند.

فعلا به دلیل شلوغ بودن اطرافم نمی توانم منسجم بنویسم.

 


نوشته شده در دوشنبه 94/4/22ساعت 11:11 عصر توسط زهرا نظرات ( ) |


 Design By : Pichak